ظرف ها را می شویم و سینک ظرفشویی را
کمی وایتکس کاری وقت زیادی نمی گیرد . اما ...
اما دارد. بوی وایتکس که بلند می شود داد ِِ همسر بالا می رود
سرش را از تلویزیون به سمت آشپزخانه می چرخاند
_: اَه باز بوی گندش را درآوردیییی ؟؟!!!
لبخند ریزی می زنم می گویم : تمام شد
سرش درد می گیرد و خُلقش تنگ می شود .
_: بیا بشین نمی خواد ظرف بشوری حالا
بذار من برم اون وقت هر قدر خواستی از این کوفتی استفاده
من ( طلبکارانه ) : کمک که نمی کنی دست کم غر نزن.
چایش را نصف نیمه رها می کند و با دلخوری می رود که لباس
جمعه است کمی بیشتر از روزهای معمول خوابیده ایم
بیدار می شوم . او زودتر بیدار شده
آرام تکیه داده و صدای تلویزیون را در حد ِِ نشنیدن کم کرده
چای هم آماده کرده ، شاهانه تر از این هم داریم ؟!
بیدار اما با چشم بسته کمی در رخت خواب می مانم
این هم خودش قسمتی از زندگی است .
دستی به سر و رویم می کشم و ...
صبحانه که می خوریم می گوید باید آرمیچری را سیم پیچی
با این که برای این کار ، کُنجی در اتاقی دیگر برای خودش
درست کرده با این حال روزنامه ای زیر دستش پهن می کند تا
همین جا کنار من ، کارش را انجام دهد
سیم های سوخته و لاکی که روی آنها ست کمی بوی تن
سوختگی را در هوا می پراکند اما آزار دهنده نیست . یکهو یادش
می افتد که مبادا بویش برای من که عادت ندارم اذیت کننده
باشد . می گوید : اگر اذیتی .. حرفش تمام نشده می گویم : نه
سرش را خم کرده روی آرمیچر و دارد نقشه ی سیم کشی اش را
درمی آورد ، وقتی اینطور دقیق می شود خودش هم نمی داند
کارش تمام شده حالا باید روی سیم های مسی ِِ نازکِِ آرمیچر لاک
بریزد . اینجا را دیگر نظرخواهی نمی کند .با این که هوا
بسیار سرد است
بهش می گویم همین جا انجام بده . می گوید : نه بوش ( بوی
لاک ) خیلی تند است اذیتت می کند ... عجب پلی تیکی می زند
البته که می دانم تلافی معرفتش را چطور درآورم
نه کافه ای رفتیم و نه دو فنجان قهوه سفارش دادیم
نه جلوی چشم همه کیک دهان هم گذاشتیم
اما آخرش حرمتی داشت عشقمان که قهر و خشممان اگر کوه یخ
هم بود به لبخندی و بوسه ای ذوب می شد و می رفت
کاه می شد و در باد فراموشی گم می شد
افسوس می خورم که ظرف های عشق امروز رنگ و لعابش گرچه
بیشتر است اما چرا نمی تواند جای چینی های گل قرمز